کد مطلب:164537 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

در حل بعضی از فقرات مشکله ی بعضی از اخبار ثواب زیارات
در حدیث صحیح، محمد بن سنان از مفضل بن عمر روایت داشته در حدیث طویلی از حضرت صادق - علیه السلام - كه فرمود:

در زمانی كه زیارت كنی حضرت امیرالمؤمنین [علیه السلام] را، پس بدان كه تو زیارت كننده [ای] عظام [1] آدم و بدن نوح و جسم علی بن ابی طالب را.. تا آنجا كه فرمود:

... پس در زمانی كه حاضر شدی در جانب نجف، پس زیارت كن عظام آدم و بدن نوح و جسم علی بن ابی طالب را. پس به درستی كه تو زیارت كننده [ای] آباء اولین و آخرین را. تا آخر حدیث [2] .

و این حدیث شریف از صعاب [3] این باب و ادراك اوساط سلایق آبی از ادراك آن، كه چرا آدم را تعبیر به عظام با اینكه بدن انبیاء و اولیاء نظر به اخبار پوشیده نمی شود و در نوح تعبیر به بدن فرمود و در امیرالمؤمنین تعبیر به جسم فرمود. و ندیدم كسی را


كه در مقام حل آن برآمده باشد. و آنچه به خاطر فاتر این قاصر می رسد این است كه: اما در آدم تعبیر به عظام نمودن از چند جهت است:

یكی اینكه: عظام، قوام ابدان و عماد قالب و بنیان انسان است و آخر چیزی است كه از انسان پوسیده می شود، از اعضاء و اجزاء در میان قبر، چنانكه قول حضرت زكریا: (رب انی و هن العظم منی) [4] بر آن گواه است. پس تعبیر به عظام از باب تعبیر جسد است به محكم ترین اجزاء آن.

دوم آنكه: تعبیر به عظام در آدم به واسطه ی آن است كه ابوالبشر است و در اخبار وارد شده است كه نطفه ای كه منعقد می گردد در رحم مادر بعضی از اجزاء آن از مادر است مانند گوشت و بعضی از اجزاء آن مكتسب است از پدر. یعنی تكون آن از ماده ی منویت پدر می شود، مانند استخوان. پس به این اعتبار تعبیر به عظم فرمود [5] زیرا كه عظام ابدان اموات از اولاد آدم مكتسب از عظام آدم است. بلكه ممكن است اینكه گفته شود كه مراد از این فقره ی شریفه اینكه زیارت حضرت امیرالمؤمنین فی الحقیقة زیارت عظام آدم خواهد بود.

سوم اینكه: تعبیر به عظام به واسطه ی آن است كه وارد شده است در بعضی از اخبار اینكه:

بدن آدم به واسطه ی صدور ترك اولی پوسیده شده است در قبر و استخوانهای آن جناب باقی ماند.

همچنانكه یوسف صدیق در هنگام استقبال شیخ الانبیاء، پدرش - یعقوب پیغمبر - از اسب پیاده نشد، زیرا كه وزراء به او گفتند كه پیاده شدن منافی با


صولت [6] و سطوت [7] سلطنت است، لیكن حضرت یعقوب پیاده شد. لهذا بدن حضرت یوسف به واسطه ی ترك احترام پدر پوسید و استخوانهایش باقی ماند و به همین واسطه از انگشتهای دستهایش ده نور جدا شد و آنها پیغمبرانی بودند كه در صلب او بودند و خدای تعالی پیغمبری در ذریه ی او قرار نداده. [8] اما تعبیر به بدن در نوح و تعبیر به جسم در حق علی بن ابی طالب، پس بنا بر قول به اینكه جسم و بدن مرادفانند، چنانچه ظاهر جمعی از لغویین است. پس لابد است كه اختلاف در تعبیر محمول شود بر تفنن در عبارت. و اما بنا بر قول به ترادف جسد و بدن، همچنانكه ظاهر می شود از بعضی از لغویین، پس بدن صورت بی روح را گویند، چنانكه یكی از معانی جسد نیز همین است و بر این محمول است قول خدای تعالی: (فاخرج لهم عجلا جسدا) [9] یعنی صورت بدون روح. و قول خدای تعالی: (و القینا علی كرسیه جسدا)، [10] پس در این هنگام می گوئیم كه تعبیر به بدن در حضرت نوح برای آن است كه اشاره شود به خلو بدن نوح از روح، به خلاف علی بن ابی طالب كه روح او احاطه به جسم او دارد به جهت قول خدای تعالی: (و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیآء...) [11] پس روح مبارك جناب ولوی علوی به جهت قاهریت و كلیت و مقام ولایت و مبسوطیت و قرب به مبداء حضرت فیاضیت تواند كه در قوالب متعدده مدبر و متصرف و متعلق باشد، هم در ابدان مثالیه ی برزخیه و بدن نشئه ی دنیاویه تعلق گیرد. چنانچه هر كسی در حالت احتضار، از مؤمن و كافر، علی را می بیند با اینكه در زمان واحد از


شرق تا غرب بسا باشد كه چندین هزار نفس بمیرند و همه علی را می بینند، چنانكه در دیوان بلاغت بنیان آن حضرت می فرماید:



یا حار همدان من یمت یرنی

من مؤمن او منافق قبلا



یعرفنی طرفه و اعرفه

بنعته و اسمه و ما فعلا



و انت عند الصراط معترضی

فلا تخف عثرة و لا زللا



اقول للنار حین توقف للعرض

ذریة لاتقربی الرجلا



ذریه لا تقربیه ان له

حبلا بحبل الوصی متصلا



اسقیك من باردعلی ظمأ

تخاله فی الحلاوة العسلا



قوله علی الحارث عجب

كم ثم اعجوبة له جملا



پس آن حضرت مانند آفتاب عالمتاب است كه هر كسی در اقطار ارض، در خانه ی خود او را می بیند. و این تنظیر از بابت رفع استبعاد بود و الا قاهریت و كلیت آفتاب در جنب احاطه ی آن جناب مانند سراب آب نما است - و استغفر الله من التنظیر.

و اما آنچه سید مرتضی علم الهدی فرموده اند كه: جسم واحد در آن واحد رد محال متعدده و امكنه ی مختلفه نتواند متمكن باشد و مراد از دیدن هر انسان او را در حالت احتضار عبارت از دیدن ثمره ی ولایت او است. پس این كلام بسیار دور از تحقیق و ناشی از علم فهم سرایت نور ولایت است، در جمیع ذرات موجودات. و معلوم است كه ائمه ی هدی در دم در بچه ی امكان، مكان دارند هر فیضی كه از مبداء فیاض افاضه می شود اول به ایشان می رسد و از ایشان به امكانیان سرایت می كند. و این لابد است از كلیت و احاطه و قهاریت. فلذا مقام ایشان مقام مشیت است كه مقام فعل است و فعل احاطه بر مفعول دارد. و فقره ی حدیث شریف: «نحن مشیة الله» بر این گواه و فحوای خیر انتمای زیارت: «السلام علی محال مشیة الله» شاهد صدق است و تأویل ظواهر اخبار تأویل علیل است چنانكه در خبر است كه آن جناب در یك شب در چهل منزل میهمان بود. مع ذلك همان شب در خانه نیز تشریف می داشتند. و همچنین در


جنگ بصره طلحه می گفت كه علی مرا كشت بلكه همه مقتولین را كشت. گفتند: چگونه می شود؟ گفت: نمی بینی علی در هوا و خلف و یمین و یسار و قدام است. چنانكه همین حدیث را ابن جمهور احسائی در كتاب در كتاب مجلی نوشته.

و وجه دیگر محتمل است و آن این است كه بنا به قول صاحب مجمع البحرین كه: جسم هر شخص مدرك است - به كسر راء مهمله - [12] پس اطلاق جسم به جهت ادراك خواهد بود و جسم علی مدرك بود، به خلاف بدن نوح، به سبب آن تقریر متقدم. و وجه دیگر نیز محتمل است؛ و او آن است كه جسم را جسم می گویند به اعتبار عظم و بزرگی، چنانكه گفته می شود «جسم جسامة». چنانكه ظاهر قول خلیل نحوی است. [13] پس در این هنگام جسم را بر حضرت علی استعمال نمودن به اعتبار عظمت معنویه خواهد بود. و محتمل است كه گوئیم بدن، ماسوای راس و اطراف را گویند، و بدن قمیص مستعار از این معنی است. پس بنابراین شاید جسم علی به حسب گذاشتن در قبر محاذی بدن نوح اتفاق افتاده باشد، به جهت اینكه قامت نوح درازتر است از قامت علی بن ابی طالب. و محتمل است كه بدن به معنی عظیم آمده است، چنانكه در حدیث است: «كان الباقر - علیه السلام - بادنا» یعنی آن جناب جسم بزرگی داشته است. پس تعبیر نوح را به بدن برای عظمت صوریه ی بدن مبارك حضرت نوح است، و محتمل است بنا بر قول «به فرق» میان بدن و جسم، چنانكه ظاهر می شود از كلام بعضی از مشاهیر لغویین كه گفت «الجسم جماعة البدن» پس جسم اكثر شمولا خواهد بود زیرا كه شامل است اجزاء فضلیه و اصلیه را كه حاصل شده اند از نطفه ی منویت و شامل است رطوبات و اجزائی را كه حیات حلول در آنها ننموده است، مانند مو و ناخن و امثال آن به خلاف بدن. و مؤید این فهم عرفی است، زیرا كه


لحیه [14] و امثال آن را جسم می گویند لیكن بدن نمی گویند. پس گفته نمی شود كه لحیه بدن است و هر كه انكار این معنی كرده مكابره نموده است، پس در این هنگام می گوئیم شاید مراد آن باشد كه بعضی از اجزاء جسم نوح از مو و رطوبات و امثال آن پوسیده شد در قبر و بدنش باقی ماند، به خلاف سید اوصیاء - علیه آلاف تحیه و ثنآء - كه جسمش الطف اجسام است بلكه جسمش الطف از سائر ارواح و نفوس است و مساوی است در این حكم اجزاء ما تحله الحیوة آن جناب و ما لا تحله الحیوة از اجزاء و غیر آنها. پس پوسیدگی به جسم آن جناب راه ندارد بلكه همه ی آن اجزاء در قبر باقی است و مؤید این معنی است كه اگر كسی بدنش لاغر شود، می گوید بدن من لاغر شد و نمی گوید جسم من لاغر شد.

و یونس بن ابی وهب قصری گفته است كه:

داخل شدم در مدینه، پس خدمت حضرت صادق - علیه السلام - رسیدم و عرض نمودم كه خدمت شما رسیدم و حال اینكه زیارت ننمودم قبر امیرالمؤمنین را. آن جناب فرمود كه بد كاری كردی! آیا زیارت نمی نمائی كسی را كه خدا او را زیارت می كند با ملائكه، و پیغمبران زیارت می كنند او را، و زیارت می نمایند مؤمنین او را؟ عرض كردم: فدای تو شوم، چنین ندانسته بودم! آن جناب فرمود كه بدان كه امیرالمؤمنین در نزد خدای تعالی افضل است از همه ی ائمه. و برای اوست ثواب اعمال ائمه. و بر قدر عمل فضیلت داده می شوند. [15] .

و این حدیث از جمله ی عویصات و مشكلات است، و ندیدم كسی را كه آن را حل كرده باشد.


و راه اشكال اینكه: زیارت به معنی حضور است. و یزور فعل مضارع است، دلالت بر استمرار تجددی دارد، با اینكه خدای تعالی همیشه و همه جا حاضر است، و تخصیص به قبر امیرالمؤمنین ندارد.

و حل این حدیث شریف آن است كه: زیارت عبارت از حضور است. و شكی نیست در اینكه زائر در نزد مقابله با مزور یا فیضان از مزور به زائر می شود، و یا حاصل می شود فیضان از زائر به سوی مزور، یا فیضان از طرفین می شود. به دو اعتبار و به دو جهت؛ و گاهی افاضه و استفاضه هیچ یك حاصل نمی شود، برای عدم حصول استعداد در طرفین یا طرف زائر یا مزور. چون این سخن را دانستی، پس مراد به زیارت، خدایا زیارت بندگان مقرب خدا است. هم چنانكه اسف و حزن و تردد و سروری كه منسوب به خدا است، اراده می شود به آنها اسف و حزن و سروری كه به یكی از مقربان خدای تعالی و یا اینكه مراد، افاضه ی فیض است. یعنی خدای تعالی افاضه ی فیوضات، بالنسبه به امیرالمؤمنین می كند؛ مثل افاضه ی زائر بالنسبه به مزور. پس ذكر مبادی شد و از او اراده غایات شد، مانند رحمت كه وضع شد برای رقت قلب. و خدای تعالی را قلبی نیست، پس مراد ثمراتی است و غایاتی است كه بر رقت قلب مترتب می شود. و مؤید اول است حدیثی كه:

چون بنده ی مؤمن را به قبر گذارند، خدای تعالی به جبرئیل می فرماید كه بنده ی مؤمن من تنها و غریب مانده است. جبرئیل عرض می كند كه مرا بفرمائید كه بروم و انیس او شوم. حق تعالی می فرماید كه من خود انیس او می شوم.

و شكی نیست كه خدای تعالی جسم نیست كه بیاید و انیس میت شود بلكه یكی از مقربان خود را كه حضرت سیدالشهداء باشد می فرستد، و از نور روی مبارك آن سرور، قبر آن مؤمن منور می گردد. و با آن مؤمن به ملاطفت و منادمت مشغول می گردد. گویا در آن وقت می بینی كه بر سر مبارك آن جناب شكافی هست و آن مكان ضربت شمشیر مالك بن یسر كندی است كه از آن ضربت عمامه ی پیغمبر پر از خون


شد، آن جناب فرمود كه به این دست نخوری و نیاشامی. پس عنان تكاور را به جانب خیمه گاه منعطف ساخت و از خوهران كهنه خواست و آن زخم را ببست. چون زینب برادر با جان برابرش را به آن حال مشاهده نمود، گریبان درید و سیلی بر صورت خود زد. آن جناب فرمود: «مهلا! یا بنت المرتضی!» آرام باش! ای دختر مرتضی! چرا اینقدر گریه می كنی؟ زینب عرض كرد: برادر! تو هم آرام باش تا روی تو را سیر ببینم و از روی تو توشه ای بردارم. «فمهلا اخی قبل الممات هنیئة لتبرد منی لوعة و غلیل» پس تو هم ای برادر پیش از مرگ آرام بگیر در اندكی زمانی تا از دیدن روی تو سوزش سینه ی خود را سرد نمایم [16] .

و از كتاب كامل الزیارة از حضرت رضا - علیه السلام- روایت داشته كه:

هر كه قبر پدرم را به بغداد زیارت كند، مانند آن است كه زیارت پیغمبر كرده باشد، جز اینكه برای پیغمبر و امیرالمؤمنین فضیلت ایشان است [17] .

پس از آن فرمود كه:

هر كه زیارت كند قبر سیدالشهداء را در شط فرات، می باشد مانند كسی كه زیارت نماید خدا را در عرش خدا بالای كرسی خدا. [18] .

و این حدیث نیز در نهایت اغلاق است. قول آن جناب «فوق كرسیه»؛ احتمال آن دارد كه قید توضیحی باشد و صفت باشد برای قولش. «فی عرشه» یعنی آن عرشی كه بر بالای كرسی است. و احتمال دارد كه حال باشد برای قولش. «كمن زار الله» یعنی آن شخص زائر مانند كسی است كه زیارت كند خدای تعالی را در عرش خدا در حالتی كه زائر بر بالای كرسی باشد. و قول آن جناب: «كمن زار الله» از فقرات مفصله


است و توجیه آن از حدیث متقدم مفهوم می شود.

و اجمالش اینكه: غرض از زیارت، افاضه ی فیض از روح مزور است به سوی زائر؛ یا به عكس. پس زیارت و حضور مانند آینه است كه مقابل روی خود نگهداری. و بسا باشد كه مفاضات و تفایض و افاضه و استفاضه از طرفین تحقق می یابد به حسب تعدد و جهات. و شكی نیست كه «كمن زار الله» بر حقیقت خود نیست، زیرا كه خدا جسم و جسمانی نیست، و در جهت نیست، و بر شیئی نیست، و مكانی نیست. پس مراد به زیارت خدا قرب معنوی است كه حاصل می شود برای بنده بالنسبه به مكان قدس و افاضه ی فیض از مبداء فیاض به سوی نفس عبد و روح عبد و جمیع شئونات عبد حاصل می شود. و شكی نیست در اینكه قرب به عرش و كرسی موجب اشدیت افاضه از مفیض است، زیرا كه در آن هنگام نفس را اتصالی حاصل می شود به نفوس فلكیه و عقول فعاله. پس مراد از حدیث آن است كه زیارت حسین مترتب می شود بر آنچه مترتب می شود بر زیارت خدا از قرب معنوی.

و در خبر حنان بن سدیر مذكور است كه:

گفت خدمت حضرت صادق - علیه السلام- عرض كردم كه چه می فرمائید كه در زیارت حسین - علیه السلام-كه به ما رسیده است از بعضی كه گفت: برابر است بایك حج و یك عمره؟ پس آن جناب فرمود كه چه قدر مشكل است این حدیث: «ما تعدل هذا كله» برابر با همه ی آن نیست، و لیكن او را زیارت كنید و او را جفا نكنید. پس به درستی كه آن جناب، بزرگ جوانان اهل بهشت است. و شبیه یحیی بن زكریا است و بر آن حضرت و یحیی بن زكریا آسمانها و زمین گریست [19] .

و این حدیث منافی است با اخباری كه دلالت دارد بر اینكه زیارت آن حضرت


بیشتر از یك حج ثواب دارد. سیما حدیث عایشه كه پیغمبر فرمود كه:

هر كس كه حسین را زیارت كند ثواب یك حج مرا دارد. عایشه عرض كرد: یك حج؟! آن جناب فرمود: دو حج من. عایشه عرض كرد: دو حج؟! آن جناب فرمود: سه حج. پس عایشه تعجب می كرد و آن جناب زیاد می كرد، تا به نود حج رسانید. پس عایشه ساكت شد. [20] .

و به اعتقادم اینكه اگر عایشه باز تعجب می كرد آن حضرت علاوه می كرد. مجملا خبر حنان بن سدیر صیرفی محمول است یا بر تقیه یا اینكه مراد آن حج و آن عمره است كه واجب باشند، یا اینكه مراد آن است كه این حكم برای كسی است مكانش نزدیك تر باشد مثل اینكه در كربلا باشد یا اینكه حرف استفهام در كلام محذوف باشد یعنی آیا برابری نمی كند. پس استفهام برای توبیخ و انكار خواهد بود و یا اینكه كلمه ی «ما» نافیه باشد. پس حاصل معنی چنان می شود كه: برابر نیست زیارت، حجه و عمره ای را، بلكه زیارت افضل است. پس نفی راجع به معادله است؛ لیكن نه به اعتبار نقصان زیارت، بلكه به اعتبار نقصان حج و عمره؛ و مؤید این معنی است قول آن جناب در صدر این حدیث است كه «ما اصعب هذا الحدیث».

و اما اختلاف اخبار در تحدید ثواب زیارت:

پس آن منزل است بر اختلاف زائرین از حیثیت قرب مكان و بعد آن. و توسط و از حیثیت حرارت هوا و برودت و مبتلاء شدن زائر به تقیه و ستم مخالفین و سرقت اموال و هلاكت نفوس و موت اهل و عیال و والد و ولد و نحو آن. و از حیثیت درجات معرفت زائر به امام و اداء حقوق ائمه و زیادتی محبت و كمی آن و توسط، و نحو آن. و احتمال آن می رود كه غرض تحدید و حصر نباشد، بلكه غرض بیان فردی از افراد


باشد و یا اینكه غرض افاده ی كثرت باشد.

و در این مقام، علامه ی دربندی - اعلی الله مقامه - صاحب كتاب اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات و كتاب سعادات ناصریه و كتاب خزائن، در سعادات ناصریه تحقیق فرموده و كیفیتی در میان آن مرحوم با یكی از عامه اتفاق افتاده است. باكی نیست كه آن را در این مقام ذكر نمائیم. می فرماید كه قصه ای میان من و دفتردار دولت عثمانیه واقع شده كه در زمان سردار عمر پاشا واقع شده است. بیان آن اینكه:

در زمان والی شدن عمر پاشا، در عراق عرب، ظلم و تعدی از حد گذشت. و یعقوب افندی در آن زمان حاكم هندیه بود. او فی حد ذاته بسیار آدم با اخلاق و آداب بود؛ بلكه در باطن از طائفه ی محقه ی امامیه بود. پس آن معزی الیه به كربلا آمد و گفت: عمر پاشا در هندیه است و می خواهد فرات را سد نماید، و اگر زحمت بكشی و به هندیه بیایی ممكن است كه عمر پاشا سخن تو را بشنود، بلكه این نحو ظلم و تعدی از زوار و سائر مسلمین برداشته شود. پس به او گفتم می آیم، و لیكن موانعی رو داد و چند روزی تأخیر افتاد. پس وقتی كه به هندیه رفتم عمر پاشا به بغداد رفته بود. یعقوب افندی گفت: زحمت كشیدی و آمدی و لیكن عمر پاشا دو سه روز است كه رفته و نائب و قائم مقام خود، دفتردار افندی را كرده است و او در فلان قبیله است و فردا خواهد آمد. پس وقتی كه دفتر آمد و ملاقات شد، گفتم كه چون خواستم از كربلا بیایم، در فكر بعضی از تحف و هدایا افتادم كه برای شما آورده باشم و آن اعود و انفع و اشرف و اعظم جمیع هدایا و تحف باشد. دفتردار گفت كه: آن چه هدیه است؟ گفتم: جزء قلیل از بحار و قوامیس [21] ومناقب و فضایل آل محمد است - صلی الله علیه و آله -، خصوصا از مناقب و فضائل امیرالمؤمنین و سید الموحدین. و بعد گفتم: اصح و اشرف كتب در نزد شما، یعنی طائفه ی اهل سنت


و جماعت، چه كتاب است؟ گفت: جامعه ی صحیحه ی امام بخاری. گفتم: هم چنین است. شروع نمودم به بیان حال امام بخاری: از نسب و حسب و ولادت و وفاتش، و كیفیت اشتغالش به تحصیل علوم، و فارغ شدن از تحصیل جمله [ای] از علوم در سن ده سالگی، و بعد كیفیت سفرش به مكه و مدینه و سائر بلدان حجاز و یمن و جمله [ای] از بلدان مغاربه و شامات و غیر آنها برای اخذ احادیث و اخبار از شیوخ و محدثین، و ضبط كردنش هفتصد هزار حدیث، و بیان مقدار آن احادیث و اخباری كه در جامعه ی صحیحه اش ذكر كرده است، و بیان كیفیت تدریس او در بغداد و غیر از اینها از كیفیت احوال امام بخاری. چون دفتردار اینها را شنید، مستغرق دریای تعجب و تفكر شد. و بعد از آن، از جامعه ی صحیحه ی بخاری، چند حدیث در مناقب و فضائل امیرالمؤمنین گفتم. پس در این مقام دفتردار با ادب و انسانیت تمام نشست و خود را بسیار مستصغر و مستحقر شمرد. و بعد گفتم: دفتردار افندی! چون جمله [ای] از مناقب و فضائل امیرالمؤمنین را شنیدی حالا جمله [ای] از مناقب و درجات زوار قبر ریحانه رسول - صلی الله علیه و آله - جناب سیدالشهداء را بشنو. پس دفتردار گفت: بسم الله! بیان كن. گفتم: بیان این مطلب موقوف است بر ذكر چند مقدمه پس مقدمه ی اولی این است كه چون در روز خندق امیرالمؤمنین به مبارزت عمرو بن عبدود قدم گذاشت، رسول الله فرمود: «برز الاسلام كله الی الكفر كله.» [22] و چون امیرالمؤمنین عمرو را كشت، رسول الله - صلی الله علیه و آله - فرمود كه: «ضربة علی یوم خندق افضل من عبادة الثقلین»

[23] پس گفتم: آیا در صحیح بودن این حدیث كسی توقف نموده است از اهل سنت و جماعت؟ گفت: نه، بلكه صدور این كلام از رسول الله - صلی الله علیه و آله - به مرتبه ی قطع و یقین است، و این متفق علیه است در نزد


همه ی علماء. گفتم: این حدیث بر عمومش باقی است یا نه؟ گفت: بلی. بر عمومش باقی است، زیرا كه مخصص نیامده است. گفتم: مقتضای عمومش این است كه در تحت عبادت ثقلین، عبادات جمیع انبیاء و مرسلین و اوصیاء نیز داخل شود، چنانكه غیر اینها داخل است. و آنچه داخل عموم این نیست، عبادت جناب سید المرسلین است. و عدم دخول این هم به دلیل عقل است، و هم به دلیل نقل. بلكه ثبوت این درجه و این مرتبه برای ضربت امیرالمؤمنین در روز خندق به سبب این بود كه این خدمت بالنسبه به رسول الله و همچنین بالنسبه به شریعت غراء است. بلی جماعتی از علماء سنت در متن حدیث، تغییر و تبدیل داده اند و در كتب خودشان به اینطور ثبت و ضبط نموده اند كه رسول الله - صلی الله علیه و آله - فرمود: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة امتی الی یوم القیمة» [24] و مقصود ایشان از این تغییر و تبدیل این است كه نمی خواهد اقرار كنند به اینكه یك ضربت امیرالمؤمنین در روز خندق افضل است از عبادات جمیع طوائف جن، و از عبادات جمیع طوائف انس از خلقت آدم تا انقراض عالم، خواه عبادت انس، انبیاء و اوصیاء باشند، و خواه عبادت غیر آنها باشد. گفت: این غلط است و صحیح همان است كه اول ذكر شد. یعنی: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین». و بعد گفتم: مقدمه ی دوم اینكه؛ سید المرسلین هر چه در هر مقامی از مقامات فرموده است صدق و صحیح و مطابق واقع است. بعد گفتم: دفتردار افندی! آن جناب كذب اغراق كه مطابق واقع نباشد تجویز می نمائید؟ گفت: حاشا، ثم حاشا، كلا، ثم كلا! هر چه آن بزرگوار فرموده است، صدق و راست و مطابق واقع است، زیرا كه حق تعالی در شأن آن بزرگوار فرموده است كه: (و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی) [25] و بعد گفتم: مقدمه سوم آن است كه: آیا


یك حجه ی سید المرسلین افضل است یا ضربت امیرالمؤمنین - علیه السلام - در روز خندق؟ پس دفتردار سكوت اختیار نمود. گفتم: محل سكوت نیست. البته یك حجه ی رسول الله - صلی الله علیه و آله - افضل است از ضربت امیرالمؤمنین - علیه السلام - در روز خندق - چنانچه از تقریر مقدمه ی اولی این فهمیده شده - گفتم: چون این مقدمات فهمیده شد، بدان كه: یك روز جناب سید المرسلین - صلی الله علیه و آله - در نوبت عایشه در منزل او بود و سیدالشهداء در آن وقت طفل بود آهسته آهسته راه می رفت. رسول الله - صلی الله علیه و آله - او را به آغوش گرفته به سینه ی مباركش چسبانیده بسیار می بوسید و بسیار می بوئید. عایشه عرض كرد: بابی انت و امی! یا رسول الله! ما [أشد] اعجابك بهذا الغلام؟ ای پیغمبر خدا! چه قدر این پسر تو را خوش می آید؟ پس آن حضرت فرمود: ای عایشه! آیا تو نمی دانی این پاره قلب من و جگر گوشه ی من و ریحانه ی من است؟! پس آن حضرت شروع كرد به گریه و زاری نمودن و گریه و زاری شدید نمود. پس عایشه گفت: بابی انت و امی! یا رسول الله! این چه وقت گریه و زاری نمودن است و الان شما به این پاره ی قلب و جگرگوشه ی خودت مسرور بودی و فرحناك؟! پس آن حضرت آه كشید و فرمود كه: ای عایشه! متذكر شدم كیفیت شهادت این مظلوم را، و این مواضع كه از بدن شریفش می بوسیدم و می بوئیدم جاهای شمشیرها و نیزه ها و تیرهای بنی امیه است. پس عایشه گفت كه آیا این حسین را می كشند؟! پس آن حضرت فرمود: بلی، ای عایشه! او را طائفه [ای] از امت من می كشند، در حالتی كه تشنه لب و شكم گرسنه باشد. و حق تعالی شفاعت مرا به آنها نخواهد نصیب فرمود. پس بعد از آن فرمود: ای عایشه! طوبی، طوبی لمن زاره بعد شهادته! خوشا به احوال آن كس، خوشا به احوال آن كس كه زیارت كند حسین را بعد از شهادتش! عایشه عرض كرد كه چه ثواب است برای آن كسی كه حسین را زیارت كند؟ پس آن حضرت فرمود: اجر و ثواب یك حج مرا به آن زیارت كننده ی قبر حسین می دهند. پس عایشه چون این سخن را شنید، بسیار تعجب نمود. نظر به اینكه


عایشه می دانست كه یك حج رسول الله - صلی الله علیه و آله - افضل است از جمیع عبادات و طاعات جیع طوائف جن و جمیع طوائف انس از خلقت آدم تا انقراض عالم، پس عایشه در مقام تعجب و استبعاد گفت: آیا ثواب یك حج تو به زائر قبر حسین، حق تعالی می دهد؟ پس آن حضرت فرمود: بلی، دو حج از حج های من. یعنی بلكه ثواب و اجر دو حج مرا به او می دهند. باز عایشه در مقام انكار و استبعاد گفت: دو حج از حج های تو؟! پس آن حضرت فرمود: بلكه چهار حج از حج های من. و به همین منوال عایشه تعجب و استبعاد می نمود و رسول الله در لا حق، ضعف سابق، یعنی دو برابر سابق را ذكر می نمود تا اینكه رسید كلام رسول الله به اینكه ثواب چهل و پنج حج از حج های مرا دارد. باز عایشه تعجب را مكرر كرد. پس آن حضرت فرمود: بلكه نود حج از حج های من ثواب با نود عمره ی من به او می دهند. پس آن وقت عایشه ساكت شد [26] و چون كلام در این حدیث به اینجا رسید، دفتردار گفت: مولای من، افندی من! برای من الان یك اشكال و یك شبهه عارض شد و واجب است كه آن اشكال و آن شبهه را زائل بكنید. و حاصل این اشكال این است كه چون در مقدمه ی دومی ذكر شد كه بر رسول الله كذب و اغراق گفتن آنچه مطابق واقع نیست جائز نیست در نزد همه ی علماء اسلام، پس در این حدیث رسول الله - صلی الله علیه و آله - اول فرمود: یك حجه از ج های من، پس چطور می شود كه به سبب تعجب و استبعاد عایشه، رسول الله اضراب نموده بفرماید: بلكه دو حج از حج های من. پس اگر زائر قبر سیدالشهداء مستحق و مستأهل [27] ثواب و اجر یك حج رسول الله بود، به سبب استنكار و استبعاد عایشه مستحق و مستأهل ثواب دو حج پیغمبر نخواهد شد. و همچنین تا به آخر كلام مباركش. و از همه مشكل تر كثرت اضرابات است. یعنی از یك


گرفته تا نود. چه قدر اضراب به لفظ «بل» واقع شده است؟! پس گفتم: دفتردار افندی! خوب ملتفت شده اند و خوب دقت نموده اند. و لیكن - بحول الله تعالی و قوته تعالی - جواب شافی وافی حاضر است. و حاصلش این است كه رسول الله - صلی الله علیه و آله - در این حدیث شریف اشاره فرمودند به تفاوت و تفاضل درجات زائرین. یعنی همه در یك درجه و در یك مقام نیستند. و این تفاوت درجات و تفاضل در مثوبات [28] به چند چیز می شود: به حسب كثرت مشقت و زحمت در راه، و قلت مشقت و زحمت به حسب بعد مكان زائر، و قرب مكانش و به حسب اتقان [29] و استحكام معرفت، و قلت معرفت، و به حسب شدت اخلاص و خلوص و فقد این نحو از خلوص؛ و نظائر و امثال اینها از جهات و اعتبارات. پس آن زیارت كننده كه بسیار روسیاه باشد، و در مشقت و زحمت و اتقان معرفت و اخلاص و نحو آن كم حظ و قلیل السهم باشد، پس ثواب زیارت آن یك حج رسول الله است. و آن شخصی كه در همه ی اینها، یعنی در معرفت و اخلاص و مشقت و طول سفر و نحو ذلك بالاتر از همه باشد، ثواب زیارت نود حج و نود عمره رسول الله است و سائر مراتب یعنی از دو حج گرفته تا چهل و پنج حج، برای آن اشخاص است كه بالاتر همه باشد. ثواب زیارت آن نود حج و نود عمره ی رسول الله است و سائر مراتب. یعنی از دو حج گرفته تا چهل و پنج حج برای آن اشخاص است كه بالاتر از اول و پایین تر از آخر باشند. به این معنی كه آن شخص كه در رتبه ی بالاتر از آن شخص دومی است او ثواب چهار حج دارد، و آن شخصی كه بالاتر از شخص سومی است، ثواب هشت حج دارد؛ و همچنین تا آخر مراتب. دفتردار چون اینها را شنید بسیار بسیار خوشنود و فرحناك شد و گفت: جزاك الله خیرا! و بعد گفتم: دفتردار افندی! آیا معلوم شد كه حاصل و ثمره و


نتیجه ی همه ی این مقدمات و همه ی این كلمات در نزد شخص منصف عاقل متدین چه چیز است؟ گفت: ضربت علی در روز خندق افضل از عبادت ثقلین شده و یك حج رسول الله افضل از ضربت امیرالمؤمنین در روز خندق شد و اقل و كمتر درجه ی زیارت كردن قبر سیدالشهداء افضل از درجه ی ضربت امیرالمؤمنین در روز خندق می شود. گفتم: مطلب همین طور می شود بعد از ملاحظه ی مقدمات مذكوره و بعد از تأمل در این حدیث شریف. و لیكن به تحقیق بدان كه چون ضرورت دین و همچنین اجماع از جمیع فرق مسلمین قائم شد بر اینكه درجه ضربت امیرالمؤمنین افضل است از جمیع درجات زیارت زوار، به این معنی كه زیارت زوار نیز در تحت عموم عبادت ثقلین داخل است، پس به حكم ضرورت و اجماع، درجه ی زیارت، به درجه ی ضربت امیرالمؤمنین نخواهد رسید، قطعا و یقینا، پس لا محاله بعد از تأمل در آنچه ذكر شد، معلوم می شود كه زیارت قبر جناب سیدالشهداء در تالی درجه ی ضربت امیرالمؤمنین واقع شده. پس اگر شخص منصف و با مروت انصاف بدهد و خوب تأمل نماید، می داند مطلب بسیار بسیار جلیل و بزرگ و بسیار بسیار دقیق و رقیق است. و چون كلام به اینجا رسید، دفتردار شروع به گریه نمود و گریه [ای] شدید می كرد و خودش را بر دستهای من انداخت و مكرر دستهای مرا می بوسید و به چشمش می كشید و می مالید و گریه می كرد. و چون حال دفتردار را به این طور دیدم، و فهمیدم كه مرد دانا و منصف است، فرصت را غنیمت دانستم و گفتم: و الله، بالله، مؤاخذه خواهید بود و الله، معاقب خواهید شد! دیدم رنگش متغیر شده و مضطرب گشته گفت: چرا؟ چرا؟ چه تقصیر داریم؟ گفتم: به درجات و مقامات زوار قبر سیدالشهداء انصاف داده و اذعان نمودید. و همان زوار بعد از داخل شدن به خاك شما یعنی دولت روم هزار هزار بلاها بر سر آنها می آورند. و قطع نظر از آن باجها و خراجهای بدعتی كه از آنها می گیرند، وقتی كه قطاع الطریق در جمله ی كثیره از اوقات، بر سر آنها می ریزند و بعضی را می كشند و بعضی را زخمدار و جراحت دار می نمایند و مال و اسباب ایشان را


می گیرند، اگر عرض حال به حكام و مستحفظین قری و قلاع در آن طرق نمایند، فحش و نامربوط می شنوند، بلكه فحش مذهب می شنوند، به عوض اینكه می بایست رد مال ایشان نمایند، لااقل تسلی و دلداری دهند. اگر به بغداد رسند، آنها را منع می كنند كه به قلعه ی دارالامارة و الوزارة بروند. و به وزیر بغداد عرض نمایند. و اگر احیانا دست ایشان به وزیر برسد و عرض حال نمایند عرض نمایند، كارسازی و علاج درد آنها نخواهد شد. پس وقتی كه دفتردار اینها را شنید بسیار بسیار مرتعش شده گفت: ان شاءالله تعالی بعد از این هم چنین نخواهد شد. و همچنین قاعده [ای] خواهم گذاشت كه ذره [ای] آسیب و ضرر به زوار جناب سیدالشهداء نخواهد رسید.

تا اینجا حاصل كلام علامه دربندی بود. مؤلف این كتاب گوید كه دعوای اجماع بر اینكه ضربت امیرالمؤمنین افضل از زیارت زائرین سیدالشهداء بودن نهایت محل اشكال است [30] با اینكه این خبر دال بر آن است كه زیارت زائر مانند یك حج رسول الله است و حج رسول الله افضل از ضربت خندق است، قطعا و تعارض میان این خبر و حدیث خندق عموم و خصوص مطلق است. و خاص مقدم بر عام است. پس


این خبر خاص اگر من حیث السند معتبر باشد مقدم بر عام خواهد بود. و دعوای اجماع مشكل است. و از این پس باید دانست كه اضراب پیغمبر نه از بابت اضراب است بلكه از بابت آن است كه تعارضی در میان فقرات نیست، زیرا كه اثبات شیئی برای شیئی نفی ما عدا نمی كند. پس در هر كلام، بیان قدری از ثواب فرموده. بلكه به اعتقادم اینكه تحدید به نود حج نیز حصر نباشد، بلكه بیان كثرت است، مانند: (ان تستغفر لهم سبعین مرة) [31] و امثال آن.


[1] عظام: استخوانها.

[2] كامل الزيارات : 38 و 39.

[3] صعاب: جمع صعب، دشوار.

[4] مريم 4:19.

[5] بنگريد به: بحار الانوار 336:6.

[6] صولت: هيبت، حمله بردن.

[7] سطوت: حشمت، مهابت.

[8] علل الشرايع:55. حياة القلوب 523:1.

[9] طه 88:20.

[10] ص 34:38.

[11] آل عمران 169:3.

[12] مجمع البحرين - جسم.

[13] مجمج البحرين - جسم.

[14] لحيه: ريش.

[15] كامل الزيارات:38.

[16] اسرار الشهادة:423.

[17] كامل الزيارة:299.

[18] مناقب ابن شهر آشوب 128:4.

[19] كامل الزيارات:91.

[20] كامل الزيارات:68.

[21] قواميس: جمع قاموس، درياي بسيار آب.

[22] بنگريد به: بحار الانوار 1:39.

[23] احقاق الحق 319:8.

[24] ينابيع المودة:137.

[25] نجم 3:53 و 4.

[26] بنگريد به: امالي الطوسي:668.

[27] مستأهل: لايق، سزاوار.

[28] مثوبات: مزدها.

[29] اتقان: استواري.

[30] و منه: قوله - رحمة الله عليه - محل اشكال است و فيه ما فيه. ضربت علي - عليه السلام - كه نفس پيغمبر (ص) است، آنهم عملي كه بنا و اساس دين از او محكم شده كجا و زيارت سائر عوام و يا خواص كجا.

بسمه تعالي: ولي اين حقير سبط مؤلف گويد: بر فرض صحت حديث، مسلم نيست كه هر عملي ازاعمال نبي (ص) از جزئي و كلي افضل از تمام اعمال است از جزئي و كلي آن اعمال باشد. خصوصا آن امتي كه تالي تلو نبي (ص) است. مانند: علي، اميرالمؤمنين، عليه السلام و عمده و افضل الاعمال احمضها چنانكه فرموده اند و شيعتنا اصبر الخ فافهم و تدبر ثم اغتنم نگفته اگر در روايات شريفه وارد شده كه عمل فلاني ثواب عمل ديگر من را دارد بر فرض شرايط صحت عمل به طريق ايجاب جزئي است نه اثبات موجبه ي كليه يعني در اصل ثواب بيشتر كند نه در تمام صواب فافهم حرره محمد حسن ابن علي النقي ابن العلامة.

[31] توبه 80:9.